احتمالا دوباره جون گرفتم....

ساخت وبلاگ

ایمان بیاوریم به آغاز فصلی سرد...... +یلدا پر از شادی! احتمالا دوباره جون گرفتم.......
ما را در سایت احتمالا دوباره جون گرفتم.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : muddy بازدید : 37 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 12:11

برای ِ تکرار نشدنی ِ بی ادعا...... خوب راستش را بخواهی باید اعتراف کنم که یک وقتهایی دوست داشتم به خاطر ِ سخت گیریهایت سرم را بکوبم به دیوار یا هر شی ِ سختی که به آن دسترسی داشتم...حق بده همان اندازه میفهمیدم آن زمان ها.....البته خودمانیم تو هم زیادی سخت گیر بودی/هستی....اما راست ترش را اگر بخواهی این است که همیشه و همیشه این بچه پرروی ِ گاها ً نفهم میداند که "هر" چه میداند به واسطه ی حضور ِ توست.....مگر میشود فراموش کنم روزهایی را که مجبور میشدم در کلاست حضور داشته باشم و تو به من اجازه ی رفتن به آبخوری نمیدادی که مبادا پررو شوم و فکر کنم که چه خبر هست حالا....مگر میشود فراموش کنم روزهایی را که تک تک ِ حروف ِ الفبا را روی کاغذهای ِ رنگی رنگی خوشکل نوشته بودی چرا که پسرک اصلن درس نمیخواند..کنارتان مینشستم....قول گرفته بودی که ساکت بنشینم و مزاحمتان نشوم و من به واسطه ی پسرک "همه" چیز را دو سال زودتر یاد گرفتم....باز باران با ترانه....با گوهر های ِ فراوان...میزند بر بام خانه......چقدر عصبانی میشدی وقتهایی که به پسرک تقلبی میرساندم....خوب نمیشد..قبول کن که نمیشد ساکت بمانم...او رفیق ِ من بود...صبح تا شبمان با هم میگذشت......یادت هست؟..مجبورمان میکردی مشق هایمان را قبل از غروب ِ خورشید بنویسیم....آخر آن موقع ها برق زیاد قطع میشد...میگویم که زیادی سخت گیر بودی......چقدر دوست داشتم روزهایی را که روز ِ تو بود..کیسه کیسه تمام ِ راه ِ مدرسه را با کیسه های ِ پر از هدیه تا خانه میآمدیم....همیشه چند تا ساعت باهم داشتیم...چندتا پارچ...چندتا از این لیوانها که آن موقع ها بهشان پافیلی میگفتند........چقدر دلم میخواست بمیرم وقتهایی که مجبور بودی هنوز از راه نرسیده تنت را با تمام ِ خستگی احتمالا دوباره جون گرفتم.......ادامه مطلب
ما را در سایت احتمالا دوباره جون گرفتم.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : muddy بازدید : 60 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 12:11

هشت سال پیش,یه همچین روزی سین بهم گفت که دوستم داره....هشت سال پیش یه هچین روزی من و سین شدیم ما....دو ماه دیگه یه همچین روزی ما,میشیم عروس و داماد...هشت سال پیش سین گفت که باباش یه خونه داره تووی اصف احتمالا دوباره جون گرفتم.......ادامه مطلب
ما را در سایت احتمالا دوباره جون گرفتم.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : muddy بازدید : 75 تاريخ : دوشنبه 19 آذر 1397 ساعت: 14:14

وقتی برمیگردم و پشت سرم رو نگاه میکنم,میبینم که این بیماری از سال ۹۵ شروع کرد به جویدنه خرخره ام,وقتی میگم جویدنه خرخره,دقیقا منظورم همینه....خیلی یهویی شروع شد..یهو زل میزدم به یه جایی..یه کوچولو شر احتمالا دوباره جون گرفتم.......ادامه مطلب
ما را در سایت احتمالا دوباره جون گرفتم.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : muddy بازدید : 81 تاريخ : دوشنبه 19 آذر 1397 ساعت: 14:14

امشب یکی از دوستای سین اومده بود خونمون,از سین خواست که سه تا از ویژگی های من رو بگه...سین گفت:

قضاوت نکردنش...حمایتش...و یکی از ویژگی هاش که هم خیلی بده و هم خیلی خوب...مهربونی....

از من خواست که سه تا از ویژگی های سین رو بگم.....و من گفتم...رفاقتش....شباهتش....و درک بی اندازه ش.......

 

+خدایااا شکرت.........

احتمالا دوباره جون گرفتم.......
ما را در سایت احتمالا دوباره جون گرفتم.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : muddy بازدید : 71 تاريخ : دوشنبه 19 آذر 1397 ساعت: 14:14

چند وقتی هست که نماز میخونم,چون دلم میخاد که نماز بخونم...حتی از ترس نیست از عاشقیه تقریبا...دلم واسه ی خدا تنگ میشه...وقتایی که نماز میخونم تموم تلاشم رو میکنم که حواسم رو جمع کنم و به معنی کلماتی که میگم فکر کنم...چند وقتی هست که قرآن رو میخونم با معنی...هرشب....وقتایی که به عظمت خدا فکر میکنم دیوونه میشم...اشکم جاری میشه....باورتون میشه؟؟...یعنی آدم شدم؟؟..یعنی دارم نزدیک میشم به بزرگترین انرژی احتمالا دوباره جون گرفتم.......ادامه مطلب
ما را در سایت احتمالا دوباره جون گرفتم.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : muddy بازدید : 80 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 5:20

احتمالا دوباره جون گرفتم.... تووی رویاهام هم نمیدیدم که یه روزی بشم معلم ریاضی:-)ولی الان که چشمهام رو وا میکنم میبینم که سه سال گذشته از اولین تدریسم,ناچارم کلمه ی یه خورده مزخرف تدریس رو به کار ببرم چون کلمه ی دیگه ای به ذهنم نمیرسه..مزخرف که میگم از لحاظ حسی میگم...حسی که این دختر یا پسرای عقده ا احتمالا دوباره جون گرفتم.......ادامه مطلب
ما را در سایت احتمالا دوباره جون گرفتم.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : muddy بازدید : 82 تاريخ : دوشنبه 12 تير 1396 ساعت: 16:39

عارف داد ميزنه و ميگه:"بدون،هر شب وقتي خوابي،هر دو پلكهات رو ميبوسم.."

بي هوا همديگه رو نگاه ميكنيم به همه ي لحظه هايي فكر ميكنم كه خودم رو ميزنم به خواب و تو پلكهام رو ميبوسي...چشمهات راست ميگن هنوز.....

+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۴/۱۲/۲۴ساعت 15:10 توسط muddy |
احتمالا دوباره جون گرفتم.......
ما را در سایت احتمالا دوباره جون گرفتم.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : muddy بازدید : 87 تاريخ : سه شنبه 16 خرداد 1396 ساعت: 22:10

روز ِ نو

لابد اين روزها،روزهاي نويي هستند كه اجداد ما اين روزها را نوروز نامگذاري كرده اند.....با تمام وجود ميخواهم نوروز بودن را باور كنم و براي همه ي انسان هاي اطرافم كه نه بلكه همه ي انسان هاي باقي مانده بروي كره ي زمين روزي نو را آرزو كنم.....

+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۵/۰۱/۰۲ساعت 16:44 توسط muddy |

احتمالا دوباره جون گرفتم.......
ما را در سایت احتمالا دوباره جون گرفتم.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : muddy بازدید : 72 تاريخ : سه شنبه 16 خرداد 1396 ساعت: 22:10

من همينم! خب!كمتر از پنج ساعت ديگه اولين سفر متاهلي انجام ميشه...متاهلي؟!!!!!!...يس!من با سين عزيز به عنوان همسر..به همراه دوستان..كمتر از دو ماه ميشه كه عقد كرديم...يادتونه كه اينجا چقدر از غم دوري يار حرف ميزدم؟....الان همسر هم شديم اما هنوزم گاهي فكر ميكنم كه آيا سين انتخاب درستي بوده؟..... خب را احتمالا دوباره جون گرفتم.......ادامه مطلب
ما را در سایت احتمالا دوباره جون گرفتم.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : muddy بازدید : 72 تاريخ : سه شنبه 16 خرداد 1396 ساعت: 22:10